عــــاشـقـانـه های من
تقدیم دل پاک بانوی رویاها
ماه تنها بود من هم ..... بض گلها را ميگيرم.
آشنا هستم با، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازه اشيا جاري است.
روح من كم سال است.
روح من گاهي از شوق، سرفهاش ميگيرد.
روح من بيكار است:
قطرههاي باران را، درز آجرها را، ميشمارد.
روح من گاهي، مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد.
من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من نديدم بيدي، سايهاش را بفروشد به زمين.
رايگان ميبخشد، نارون شاخه خود را به كلاغ.
هر كجا برگي هست، شور من ميشكفد.
بوته خشخاشي، شست و شو داده مرا در سَيَلان بودن.
مثل بال حشره وزن سحر را ميدانم.
مثل يك گلدان ميدهم گوش به موسيقي روييدن.
مثل زنبيل پر از ميوه تب تند رسيدن دارم.
مثل يك ميكده در مرز كسالت هستم.
مثل يك ساختمان لب دريا نگرانم به كششهاي بلند ابدي.
تا بخواهي خورشيد، تا بخواهي پيوند، تا بخواهي تكثير.
من به سيبي خشنودم
و به بوييدن يك بوته بابونه.
من به يك آينه، يك بستگي پاك قناعت دارم.
من نميخندم اگر بادكنك ميتركد.
و نميخندم اگر فلسفهاي ، ماه را نصف كند.
من صداي پر بلدرچين را ميشناسم،
رنگهاي شكم هوبره را، اثر پاي بزكوهي را.
خوب ميدانم ريواس كجا ميرويد،
سار كي ميآيد، كبك كي ميخواند، باز كي ميميرد،
زندگي رسم خوشايندي است.
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ،
پرشي دارد اندازه عشق.
زندگي چيزي نيست، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو
برود.
زندگي جذبه دستي است كه ميچيند.
زندگي نوبر انجير سياه، در دهان گس تابستان است.
زندگي، بعد درخت است به چشم حشره.
زندگي تجربه شب پره در تاريكي است.
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد.
زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي ميپيچد.
زندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست.
[-Design-] |